Thursday, November 24, 2011

خدایا خدایا

خدایا رهاندی مرا چون بار اولی ها
خدایا پناه برم به تو از بدی ها

خدایا همواره بودی بر بالای سر گم گشته ام
خدایا التماس خیر دارم برای همسر و خانواده ام

خدایا بعد از این همم مرا ارشاد کن
خدایا لبه بد و خوب بر من نمایان کن

خدایا سنگ بر مسیر کنجکاوی های آلوده بنه
خدایا صبر در ره گرفتاری های ناآموخته بده

خدایا آگاه ساز مرا ز نیت پلید بدخواهان
خدایا فرمان ده برهم زنم عادت روزمرگان

خدایا به حکمت آزموده سازم در این دنیا
تا سرانجام شوم در امتحانت من علیا


Monday, June 13, 2011

سپاس از آمدنت

به نام بخشنده مهربان

نقش خیال بر چشمان خورشیدانه
آتش امیدی است بسی جاودانه

امواج زندگی آرام گیرد در بیکران دلهایشان
هنگام هم پایی ابر و باد تا نیل به آرمانشان


Monday, January 31, 2011

نفسم گرفت ازاین شهر

نفسم گرفت ازاین شهر در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره کوهسار بشکن
توکه ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
زبرون کسی نیاید جویباری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن

محمدرضا شفیعی کدکنی