Saturday, April 25, 2009

زهر حقیقت


برق ظواهر چشم حقیقت اش بسته
گوش جان برای سخن جامه پرستان تیز کند
گویی که کلام حقیقت نیش زهرداری بر پیکره وجودش است

تو خود کیستی؟ از سواران غربی یا شرقی، بسوی شمال روی یا جنوب
من من من ... از این میان آمده ام ... ایران ...

تو همانی که به ریالی حرف بر آن سوی وتر میرانی!؟
نه هرگز! قسم به خدا که زهر حقیقت به از عسل دوروییت

با بدان ما رقصی و ساز دل آنان زندی
بی می و مطرب ما به جوارمان مستی؟

همی ترا گفتم که در این وسطم
می نشود حالی باز پرسی وس.طم!؟

آنکه دهد رزق و روزی مرا، آن کندم بنده خویش
کاش که عقلی دهدت آنکه مرا کرد برده خویش

3 comments:

  1. چرا بعضیا اینجورین؟

    ReplyDelete
  2. چقدر اینجا عصبانی شدین؟!
    "بی می و مطرب ما به جوارمان مستی؟" این قسمتش از همه سخت تر بود، شما که فقط با یاد خدا مستین.

    ممکن تو فهمیدنش کمک کنین؟

    ReplyDelete
  3. یعنی زود پسرخاله شدی هم دانشگاهی!
    :D

    ReplyDelete